چه چیزی مردم را فاشیست میکند؟ بررسی روانشناختی جامع گرایشهای اقتدارگرایانه
در دنیای پرتلاطم امروز، درک عوامل روانشناختی مؤثر بر گرایش افراد به ایدئولوژیهای افراطی و اقتدارگرا، بهویژه فاشیسم، اهمیت فزایندهای یافته است. افزایش جنبشهای پوپولیستی و اقتدارگرا در سراسر جهان، پرسشهای مهمی را درباره ریشههای روانشناختی این پدیده مطرح کرده است. این مقاله با نگاهی علمی و عمیق، به بررسی عوامل روانشناختی، اجتماعی و محیطی میپردازد که میتوانند زمینهساز گرایش افراد به تفکرات فاشیستی شوند.
فاشیسم چیست و چگونه شکل میگیرد؟
فاشیسم فراتر از یک ایدئولوژی سیاسی صرف، نوعی گرایش روانشناختی است که ریشه در جنبههای خاصی از شخصیت انسان دارد. این ایدئولوژی سیاسی اقتدارگرا بر ناسیونالیسم افراطی، قدرت مطلق دولت، سرکوب مخالفان، کنترل اجتماعی شدید و رهبری کاریزماتیک تأکید دارد. اصطلاح فاشیسم از واژه ایتالیایی “فاشیو” به معنای دسته یا گروه گرفته شده و برای اولین بار توسط بنیتو موسولینی در ایتالیا مطرح شد. با این حال، امروزه این مفهوم فراتر از یک جنبش تاریخی خاص رفته و به مجموعهای از گرایشهای روانشناختی و رفتاری اشاره دارد که میتواند در افراد مختلف بروز کند. روانشناسان معتقدند فاشیسم صرفاً یک انتخاب سیاسی آگاهانه نیست، بلکه نوعی گرایش روانی است که در شرایط خاص اجتماعی و فردی شکل میگیرد و رشد میکند. فاشیسم معمولاً در دورههای بحران اقتصادی، هویتی یا امنیتی تقویت میشود و پاسخی به نیازهای روانی افراد برای قطعیت، امنیت و تعلق به گروه قدرتمند است.
نظریههای روانشناختی شخصیت اقتدارگرا: ریشهیابی گرایش به فاشیسم
یکی از مهمترین نظریهها در زمینه روانشناسی فاشیسم، مفهوم “شخصیت اقتدارگرا” است که توسط تئودور آدورنو و همکارانش در کتاب “شخصیت اقتدارگرا” (۱۹۵۰) مطرح شد. این پژوهش که پس از جنگ جهانی دوم انجام شد، تلاشی بود برای درک روانشناختی گرایش به فاشیسم و یهودستیزی. آدورنو و همکارانش مقیاسی به نام “مقیاس F” (F برگرفته از واژه فاشیسم) طراحی کردند که ویژگیهای افراد مستعد تفکرات فاشیستی را شناسایی میکرد. این ویژگیها شامل موارد زیر میشود:
ویژگیهای شخصیت اقتدارگرا
- تبعیت کورکورانه از قدرت: این افراد بدون پرسش یا تردید، اقتدار افراد قدرتمند در گروه خودی را میپذیرند و از آن پیروی میکنند. آنها به دنبال رهبران قدرتمند و قاطع هستند و احساس امنیت و راحتی در ساختارهای سلسله مراتبی میکنند.
- پرخاشگری قراردادی: پذیرش بیچون و چرای ارزشهای سنتی و نشان دادن خصومت نسبت به افرادی که از این ارزشها پیروی نمیکنند. این افراد تمایل دارند هنجارهای اجتماعی موجود را حفظ کنند و در برابر تغییرات اجتماعی و فرهنگی مقاومت نشان میدهند.
- ضد دروننگری: مخالفت با خودکاوی و تفکر عمیق درباره انگیزههای درونی. افراد با شخصیت اقتدارگرا تمایلی به بررسی انگیزهها و احساسات درونی خود ندارند و از دروننگری اجتناب میکنند.
- کلیشهسازی و تفکر قالبی: تمایل به فکر کردن در چارچوبهای ثابت و کلیشهای. این افراد دنیا را به صورت سیاه و سفید میبینند و تمایلی به پذیرش پیچیدگیها و ابهامات زندگی ندارند.
- قدرتطلبی و سختگیری: تأکید بر روابط سلسله مراتبی و تمایل به تنبیه متخلفان. افراد اقتدارگرا به شدت به نظم و انضباط اهمیت میدهند و معتقدند افرادی که از قوانین تخطی میکنند باید به سختی مجازات شوند.
- خرافهپرستی: باور به سرنوشت و نیروهای فراطبیعی تعیینکننده. این افراد تمایل دارند رویدادها را به نیروهای خارج از کنترل انسان نسبت دهند.
- فرافکنی: نسبت دادن امیال سرکوب شده خود به دیگران. شخصیتهای اقتدارگرا غالباً تمایلات ممنوع یا ناخوشایند خود را به “دیگران” نسبت میدهند.
- جنسیتزدگی: حساسیت مفرط به مسائل جنسی و محکوم کردن انحرافات جنسی. این افراد نگرشهای سختگیرانهای درباره مسائل جنسی دارند و اغلب نگران “فساد اخلاقی” هستند.
پژوهشهای بعدی نظریه آدورنو را گسترش داده و ابعاد دیگری از روانشناسی فاشیسم را آشکار کردهاند. برای مثال، باب آلتمایر مفهوم “اقتدارگرایی راستگرا” را مطرح کرد که بر سه عنصر کلیدی تأکید دارد: تسلیم به اقتدار، پرخاشگری مجاز شده توسط اقتدار، و قراردادگرایی (پایبندی شدید به هنجارهای اجتماعی).
عوامل فردی در گرایش به تفکرات فاشیستی
چه ویژگیهای شخصیتی و روانشناختی افراد را مستعد پذیرش ایدئولوژیهای فاشیستی میکند؟ پژوهشهای روانشناختی عوامل متعددی را شناسایی کردهاند:
۱. نیاز به ساختار و نظم
افرادی که تحمل ابهام پایینی دارند و به شدت نیازمند قطعیت، پیشبینیپذیری و نظم در زندگی خود هستند، بیشتر به سمت ایدئولوژیهای سختگیرانه با قوانین مشخص و بدون خاکستری گرایش پیدا میکنند. این افراد در مواجهه با پیچیدگیهای دنیای مدرن احساس اضطراب میکنند و به دنبال سیستمهای فکری هستند که جهان را به شکلی قابل فهم و سادهتر توضیح دهند. پژوهشهای نشان داده است که “نیاز به بستن شناختی” (need for cognitive closure) با گرایش به ایدئولوژیهای سیاسی محافظهکارانه افراطی همبستگی دارد. اگر این نیاز در شرایط بحرانی اجتماعی تشدید شود، میتواند به جذابیت جنبشهای فاشیستی منجر شود که وعده بازگرداندن نظم و قطعیت را میدهند.
۲. حساسیت به تهدید و خطر
افرادی که حساسیت بیشتری به تهدیدات بالقوه دارند (چه واقعی و چه خیالی)، بیشتر مستعد پذیرش ایدئولوژیهای محافظهکارانه افراطی هستند. مطالعات تصویربرداری مغزی نشان دادهاند که بخش آمیگدال مغز (مرکز پردازش ترس) در این افراد فعالیت بیشتری دارد. این حساسیت به تهدید میتواند منجر به دیدگاه “دنیای خطرناک” شود که در آن، فرد جهان را به صورت مکانی پر از خطر و دشمن میبیند. این دیدگاه میتواند توجیهی برای اقدامات سرکوبگرانه و خشونتآمیز علیه گروههایی باشد که به عنوان تهدید درک میشوند.
۳. نیاز به بسته شدن شناختی
تحقیقات آریه کروگلانسکی نشان میدهد افرادی که “نیاز به بسته شدن شناختی” بالایی دارند (یعنی تمایل به رسیدن سریع به نتیجهگیری و پایان دادن به جستجوی اطلاعات)، بیشتر به سمت پذیرش پاسخهای ساده و قطعی برای مسائل پیچیده گرایش دارند. این افراد تمایل دارند اطلاعات جدید را که با باورهای موجودشان در تضاد است، نادیده بگیرند و از بازنگری در عقاید خود اجتناب کنند. این ویژگی میتواند آنها را مستعد پذیرش ایدئولوژیهای افراطی کند که پاسخهای ساده برای مشکلات پیچیده ارائه میدهند.
۴. شخصیت تسلططلب اجتماعی
فلیشن پراتو و جیم سیدانیوس مفهوم “تسلططلبی اجتماعی” را مطرح کردند که تمایل برخی افراد به باور داشتن برتری گروه خودی و حمایت از سلسله مراتب اجتماعی است. افرادی که در مقیاس تسلططلبی اجتماعی نمره بالایی میگیرند، معتقدند که برخی گروهها به طور ذاتی برتر از گروههای دیگر هستند و این نابرابری نه تنها اجتنابناپذیر، بلکه مطلوب است. این افراد احتمال بیشتری دارد که از سیاستهای تبعیضآمیز علیه گروههای فرودست حمایت کنند و ایدئولوژیهایی را بپذیرند که نابرابری را توجیه میکنند. تسلططلبی اجتماعی با نژادپرستی، تبعیض جنسیتی و سایر اشکال تبعیض همبستگی دارد.
۵. خودشیفتگی جمعی
مفهوم “خودشیفتگی جمعی” به احساس برتری گروهی و تمایل به دیدن گروه خود به عنوان استثنایی و برتر اشاره دارد. این ویژگی با ناسیونالیسم افراطی، نژادپرستی و بیگانههراسی ارتباط دارد که از عناصر اصلی ایدئولوژیهای فاشیستی هستند. افرادی که خودشیفتگی جمعی بالایی دارند، به شدت از انتقاد از گروه خود ناراحت میشوند و واکنشهای دفاعی قوی نشان میدهند. آنها ممکن است هر انتقادی را به عنوان توهین یا حمله تلقی کنند و خواستار مجازات منتقدان شوند.
نقش ترس و اضطراب در شکلگیری باورهای افراطی
ترس و اضطراب نقش محوری در گرایش به ایدئولوژیهای افراطی و فاشیستی دارند. روانشناسان دریافتهاند که وقتی افراد احساس ناامنی و تهدید میکنند، تمایل بیشتری به پذیرش دیدگاههای افراطی پیدا میکنند.
ترس از مرگ و نظریه مدیریت وحشت
طبق “نظریه مدیریت وحشت” که توسط شلدون سالومون و همکارانش مطرح شده، آگاهی از میرایی و ترس از مرگ میتواند منجر به چسبیدن افراد به جهانبینیهایی شود که به آنها احساس معنا و امنیت میدهد. آزمایشهای متعدد نشان دادهاند که یادآوری مرگ به افراد، موجب تقویت دفاع از ارزشهای فرهنگی، افزایش تعصب نسبت به گروه خودی و خصومت نسبت به گروههای دیگر میشود. به عبارت دیگر، وقتی افراد با ترس از مرگ مواجه میشوند، به شدت به جهانبینی فرهنگی خود میچسبند و نسبت به کسانی که ارزشهای متفاوتی دارند، خصمانهتر میشوند. این پدیده میتواند توضیح دهد چرا در زمانهای بحرانهای وجودی مانند همهگیریها، جنگها یا حملات تروریستی، گرایش به ایدئولوژیهای افراطی افزایش مییابد.
ترس از تغییر و از دست دادن جایگاه
ترس از تغییرات اجتماعی سریع و احساس از دست دادن جایگاه و امتیازات سنتی میتواند انگیزه مهمی برای گرایش به سمت جنبشهای ارتجاعی باشد. فاشیسم اغلب وعده بازگشت به “دوران طلایی” گذشته را میدهد که در آن، هویتها و نقشهای اجتماعی مشخصتر و باثباتتر بودند.
پژوهشهای جامعهشناختی نشان دادهاند که گروههایی که احساس میکنند جایگاه اجتماعیشان در خطر است (مانند طبقه متوسط در حال سقوط یا گروههای قومی که احساس تهدید جمعیتی میکنند)، بیشتر به سمت ایدئولوژیهای افراطی گرایش پیدا میکنند.
اضطراب اقتصادی و امنیتی
زمانی که افراد با ناامنی اقتصادی، بیکاری یا ترس از جرم و خشونت مواجه میشوند، ممکن است به دنبال رهبران قدرتمندی باشند که وعده حل سریع این مشکلات را میدهند. تاریخ نشان میدهد که فاشیسم اغلب در دورههای بحران اقتصادی رشد میکند.
برای مثال، رشد نازیسم در آلمان با بحران اقتصادی وحشتناک دهه ۱۹۳۰ همزمان بود. در شرایط تورم شدید و بیکاری گسترده، وعدههای هیتلر برای احیای اقتصاد آلمان و بازگرداندن “عظمت” از دست رفته برای بسیاری جذاب بود.
تأثیر محیط اجتماعی و خانوادگی
محیط خانوادگی و شیوههای فرزندپروری نقش مهمی در شکلگیری گرایشهای اقتدارگرایانه دارند. مطالعات روانشناختی نشان میدهند که الگوهای خاصی از تربیت فرزند میتواند زمینهساز تفکرات فاشیستی در آینده باشد.
شیوههای فرزندپروری سختگیرانه
والدینی که انضباط سخت و بیانعطاف را اعمال میکنند، اطاعت بیچون و چرا را میطلبند و عاطفه کمی نشان میدهند، ممکن است کودکانی پرورش دهند که همین الگوها را در روابط اجتماعی و سیاسی خود تکرار کنند. این کودکان میآموزند که قدرت مطلق و سلسله مراتب سخت، امری طبیعی و مطلوب است.
تئودور آدورنو و همکارانش در کتاب “شخصیت اقتدارگرا” به این نتیجه رسیدند که والدین سختگیر و تنبیهکننده که به فرزندان خود اجازه استقلال و ابراز وجود نمیدهند، احتمالاً کودکانی پرورش میدهند که در بزرگسالی خصوصیات اقتدارگرایانه نشان میدهند.
محیطهای غیرقابل پیشبینی
از سوی دیگر، محیطهای خانوادگی آشفته و غیرقابل پیشبینی نیز میتوانند به نیاز شدید به نظم و قطعیت در بزرگسالی منجر شوند. کودکانی که در چنین محیطهایی رشد میکنند، ممکن است در بزرگسالی به دنبال ساختارهای سخت و قاطع باشند تا خلأ امنیت روانی خود را پر کنند.
پژوهشهای روانشناختی نشان میدهند که تجربه آشفتگی و بیثباتی در دوران کودکی میتواند منجر به شکلگیری “سبک دلبستگی ناایمن” شود که با اضطراب بالا و نیاز به کنترل مرتبط است. این افراد ممکن است در بزرگسالی به دنبال ایدئولوژیهایی باشند که احساس امنیت و کنترل را به آنها بازگردانند.
همنوایی و انطباق اجتماعی
آزمایش کلاسیک سالومون آش درباره همنوایی و آزمایش میلگرام درباره اطاعت از قدرت نشان دادهاند که بسیاری از افراد تمایل دارند از گروه یا مقام قدرت پیروی کنند، حتی اگر این پیروی به معنای انجام اعمال غیراخلاقی یا غیرمنطقی باشد.
این گرایش به همنوایی میتواند در شرایط خاص اجتماعی، منجر به پذیرش جمعی ایدئولوژیهای افراطی شود. هنگامی که بخش قابل توجهی از جامعه ایدههای فاشیستی را میپذیرد، فشار اجتماعی برای همنوایی میتواند باعث شود افراد بیشتری به این جریان بپیوندند، حتی اگر در ابتدا با آن موافق نبودهاند.
روانشناسی جمعی و تأثیر گروه در گسترش فاشیسم
فاشیسم اساساً یک پدیده جمعی است که در بستر گروههای اجتماعی رشد میکند. روانشناسی اجتماعی به ما کمک میکند تا درک کنیم چگونه افراد در بافت گروهی، رفتارها و باورهایی را میپذیرند که در حالت عادی ممکن است برایشان غیرقابل قبول باشد.

قطبیشدن گروهی
پدیده “قطبیشدن گروهی” نشان میدهد که وقتی افرادی با دیدگاههای مشابه با یکدیگر بحث میکنند، نظرات آنها به سمت نسخه افراطیتر از باورهای اولیهشان سوق پیدا میکند. این پدیده با گسترش شبکههای اجتماعی و “اتاقهای پژواک” آنلاین تشدید شده است.
در “اتاقهای پژواک”، افراد تنها با دیدگاههایی مواجه میشوند که با باورهای موجودشان همخوانی دارد و بازخورد مثبت دریافت میکنند. این امر میتواند به تقویت و افراطیتر شدن نظرات آنها منجر شود، زیرا دیدگاههای مخالف که میتوانند تعدیلکننده باشند، فیلتر میشوند.
غیرانسانیسازی و ایجاد “دیگری”
یکی از ویژگیهای اصلی
تفکر فاشیستی، تقسیم جامعه به “ما” و “آنها” است. این فرآیند شامل غیرانسانیسازی گروههای بیرونی و نسبت دادن تمام مشکلات جامعه به آنها میشود.
پژوهشهای مربوط به نسلکشی و خشونت جمعی نشان میدهند که غیرانسانیسازی پیششرط روانشناختی مهمی برای خشونت سازمانیافته علیه گروههای دیگر است. زمانی که گروهی به عنوان “کمتر از انسان” یا “تهدیدی وجودی” برای گروه خودی دیده میشود، موانع اخلاقی برای آسیب رساندن به آنها کاهش مییابد.
هویت اجتماعی و نیاز به تعلق
نظریه هویت اجتماعی، مطرح شده توسط هنری تاجفل، توضیح میدهد که بخش مهمی از هویت و عزت نفس ما از عضویت در گروههای اجتماعی ناشی میشود. زمانی که افراد احساس طردشدگی یا بیهویتی میکنند، ممکن است به گروههایی با مرزهای مشخص و هویت قوی گرایش پیدا کنند.
جنبشهای فاشیستی با ارائه یک هویت قوی و افتخارآمیز (مثلاً ملی، نژادی یا قومی) و دشمنان مشخص، میتوانند این نیاز به تعلق را برآورده کنند.