“مسیرهای زندگی” چیزی بیشتر از یک کتاب است (عکس alice neel 1947 Hartley)
نویسنده: امیر عبداله پور
“برای بیست سال متوالی کسانی را در اتاق درمان دیدم که تروماهای دوران کودکی را انکار کردند، والدینشان را ایدهآل سازی کردند و هرگز توان رویارویی با حقیقت طفولیت را نداشتند. “
آلیس میلر (۱۹۲۳-۲۰۱۰) روشنفکر حوزه عمومی و روانکاو برجسته لهستانی-سوئیسی بود. حوزه کاری او بر روی اثر پایدار بدرفتاری بر کودکی است. آلیس فرزند ارشد یک خانواده یهودی تبار بود. به عنوان یک زن جوان تجربه فرار از دست نازیها قبل از جنگ دوم جهانی را داشت. فراری که خودش، خواهر و مادرش جان به در بردند ولی جان پدرش را در سال ۱۹۴۱ گرفت.
در سال ۱۹۴۹ با جامعهشناس سوئیسی آندریاس میلر ازدواج کرد. ثمره این ازدواج دو فرزند به نامهای مارتین و جولیکا بودند. سالهای ۱۹۶۰ تا ۸۰ سالهای اوج کار بالینی میلر به عنوان یک روانکاو بود. بعد از سال ۱۹۸۰ از مراجع دیدن سر باز زد و به طور چشمگیری همهی وقت خودش را صرف مطالعه و غور در اثر پایدار دوران کودکی کرد. زیگموند فروید و کارل گوستاو یونگ را به باد انتقاد گرفت و اذعان کرد طی چند سال آینده چیزی از روانکاوی باقی نمیماند. از جمله آثار او غمنامهی کودک تیزهوش، دلهرههای کودکی و بدن هرگز دروغ نمی گوید هستند.
آلیس میلر در ادامه انتقاداتش از روانکاوی از هر دو انجمن، روانکاوان سوئیس و انجمن بینالمللی روانکاوی کنار رفت. او احساس میکرد که تئوریهای روانکاوی و درمان روانکاوی امکان نقطهای برای دسترسی و گریز را از قربانی میگیرد و در دور باطل سرزنش قربانی و فرافکنی احساسات بد به والدین میافتد. نتیجه این دورهای باطل در اتاق درمان چیست؟
آلیس میلر در سال ۲۰۱۰ در منزل شخصیاش و بعد از تشخیص سرطان پانکراس پیشرفته به پیشواز مرگی خودخواسته رفت.
کتاب مسیرهای زندگی: شش داستان رواندرمانی
کتاب مسیرهای زندگی: شش داستان رواندرمانی توسط آلیس میلر در سال 1999 نوشته شده است. عنوان اصلی آن Paths of Life: Seven Scenarios است و اصلا معلوم نیست که چرا و به چه دلیل یکی از سناریوها به زعم مترجم فارسی آقای مجتبی پردل “داستان” حذف شده است. اگر داستان هفتم در یکی از داستان های دیگر ادغام شده نمیدانیم و صرفا باید خوانش را براساس حدس بیاغازیم. این کتاب با همکاری مشترک نشر قطره و هوما در سال 1402 چاپ و راهی بازار ایران شده است. این کتاب شش داستان (و دو جستار) رواندرمانی درباره کلودیا و دنیل، یولانتا و لیندا، آنیکا، هلگا، گلوریا و مارگوت و لیلکا را بازگو میکند. از خلال صحبت های آنان به مطالعهی بیشمار شیوه هایی می پردازد که از رهگذر آنها خانواده و تجربه های دوران کودکی به شخصیت افراد شکل میبخشند و آنان را به کسانی که هستند بدل میسازند. تجربههای آغازین عشق یا رنج چهسان بر روابط بزرگسالیمان تاثیر میگذارند؟ کودک آزاری چه تاثیری بر زندگی بعدی قربانیان دارد؟ نفرت چه طور ریشه در آدمی میدواند و رشد میکند؟ آدمیان چهسان به رهبران فرقهای یا خودکامگان سیاسی بدل میشوند؟ آلیس میلر در این کتاب نیز همچون کتابهای دیگرش کندوکاوی ژرف از اهمیت دوران کودکی به دست میدهد. او اذعان دارد که با شناخت و فهم گذشتهی خود میتوانیم آیندهمان را تغییر دهیم. به زبانی سادهتر، با شناخت اشتباهات فاحش والدینمان میتوانیم از تکرار آنها سر باز زنیم.
در ابتدای کتاب آلیس میگوید: بیشتر انسانها در خانواده به دنیا می آیند و تاثیر خانواده تا آخر عمر همراه آنها میماند. ص 9. در این کتاب خوانندگان با شماری سرگذشت شخصی آشنا خواهند شد. یکی از مطالبی که این داستانها آهنگ ترسیمش را دارند این است که ردونشان های برجا مانده از کودکی نه تنها در خانواده هایی که در بزرگسالی تشکیل میدهیم همراهیمان میکنند، بلکه در کنه ساختار جامعهی انسانی، تا آن شخصیتهای نامعمولی که (در اینجا نیز خواه خوب یا بد) در مسیر تاریخ اثرگذار بودهاند خود را نشان میدهند.
” ما بالاخره به این اجماع رسیدهایم که بدرفتاری با کودکان کار نادرستی است، اما بسیار از افراد به این واقعیت آگاهی ندارند که تادیب بدنی به هر شکلی از جمله کشیده زدن، همواره مترادف با بدرفتاری است. این واقعیت در سرتاسر جهان تا آنجا که به بزرگسالان برمیگردد بدیهی گرفته میشود، اما وقتی پای کودکان بیدفاع به میان می آید، ظاهراً موضوع آنقدرها روشن نیست. این موضع یک بام و دو هوا تا زمانی که کتک زدن، یا به اصطلاح تنبیه بدنی، کودکان به عنوان روشی مجاز برای تربیت آنها با فرو کردن مغز در کلهشان جا زده شود، میتواند همچنان بدون نکوهش ادامه یابد. پیامدهای چنین رفتاری و اغراق نیست اگر بگوییم نسل کشی از جملهی همین پیامدهاست، کاملاً مورد غفلت قرار گرفتهاند. این یکی از غم انگیزترین نمونههای سوتفاهم در تاریخ جهان است. این روش غیر انسانی تربیت کودکان نسل اندر نسل به عنوان امری فطری به کار رفته و پذیرفته شده است. پدرومادرها میگویند که این به خاطر خودت است و کودکان نیز باورشان میشود و همین کار را با فرزندان خودشان میکنند. و این چرخه سدههاست که ادامه دارد.”
در بخش پایانی کتاب جستاری تامل برانگیز تحت عنوان مرشدان معنوی و رهبران فرقهای چگونه کار میکنند؟ افزون شده است. در این جستار آلیس میلر عنوان میکند که: ” بسیاری از کسانی که گروهی فرقهای تاسیس میکنند روانپریشانی خودبزرگ بین و شبه پارانویاییاند که میکوشند با جا زدن خود به عنوان یاریگر و شفابخش در تودهی پیروانشان حفاظ و پناهی برای خویش در برابر اضطرابهایشان پیدا کنند.” آلیس میلر در تشریح و تبیین پدیدههای گروه بدون توجه به آثار گوستاو لوبون و زیگموند فروید تمامی اقدامات فرد رهبر را ناشی از گذشتهی او میداند و آشکاراً هر نوع تاثیر دیگری از جمله محیط و ژنتیک را کنار میزند.
وی همچنان به بررسی دیکتاتوری آدولف هیتلر و برآمدن حکومت نازی میپردازد. در این جستار نیز میگوید: ” به نظر من، عامل اثرگذار به طور قطع [درشخصیت هیتلر] سبک فرزندپروری ویرانگری است که پیرامون آغاز سدهی بیستم بر کودکان در آلمان اعمال می شد” سبکی که میلر آن را پداگوژی سیاه مینامد. جای تامل است در تشریح هر پدیدهای که واضحن تاثیرات اجتماعی دارد بافتار و زمان شکلدهی مهم است. اگر چه موقعیت و ساختار از چشم تیزبین آلیس میلر دور نمیشود اما همواره تاثیر دوران کودکی بر شکل گیری هر شخصیتی بیشتر از مکانیسم های دیگر تاثیر گذار است. نوع تربیتی که آدولف با آن بزرگ شد، هیتلر و نازی را ساخت.